قصه گویی امروز

ساخت وبلاگ
باسلام

بازهم ساعت 11 و باز هم محمد امین و دوچرخه اش

امرو مگه میزاشت من براش قصه بگم؟

خودش کتاب گنده ای گرفت ودستش و خیلی جدی می گفت خانم صبر کن من اول داستانمو بخونم بعد هر چی خواستی بگو

. خب دیگه منم هیچی نگفتم مث یک خانم معلم خوب ساکت نشستم تا آقا کتابشو خوند. خیلی حدی هم می خوند. اونم از روی کتابی که سر وته گرفته بود.

 بعد از خوندن کتابش داشتیم یک کتاب بزرگتری حیوون جنگل رو با هم می خوندیم که صدای  سارا و سجاد و الهام می اومد.

 به بچه ها سفارش کرده بودن قبل از اومدن به کتابخونه حتما موهاشون رو شونه کنند و با گیر موهاشون رو ببندند.

سارا قبل از اینکه سلام کنه مرتب می گفت موهام رو گیر زدم.

حتی روی موهای سجاد هم گیر سبز زده بودند.

کتابخانه عمومی شاه رکن الدین...
ما را در سایت کتابخانه عمومی شاه رکن الدین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahroknodina بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 8:14